ایستگاه بهشت

مطالب عقیدتی + دلنوشته
مشخصات بلاگ

وقتی انس با قرآن پیدا شد، مجال تدبر و تأمل و تفکر در معارفِ قرآن به دست خواهد آمد. قرآن را نمی‌شود سرسری خواند و گذشت؛ قرآن احتیاج دارد به تدبر، تکیه به روی هر کلمه‌ای از کلمات و هر ترکیبی از ترکیبها‌ی کلامی و لفظی. انسان هر چه بیشتر تدبر کند، تأمل کند، انس بیشری پیدا کند، بهره‌ی بیشتری خواهد برد؛ قرآن اینجوری است.
مقام معظم رهبری

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ

کسی بیرون از قاب



 

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 

بر ناقه ای عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش، ناله می کرد و تازیانه می خورد. روضه خوان محله مان می گفت: «زینب ستم کش» و من در ذهنم، پیرزنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها ضجه کردن و صورتْ خراشیدن می داند؛ زنی که در اوج نبرد، مدام غش می کند و از حال می رود؛ کسی که بعد از عاشورا، چیزی فراتر از یک زن اسیر نیست؛ طنابی بر گردن، شانه هایی فروافتاده و موج اشک و آه بر چهره؛ اسیر؛ یک زن کاملاً معمولی؛ با تمام هویت زنانه اش که ناگهان در میان یک حادثه غیر معمولی قرار می گیرد!

آدم های معمولی با حوادثی هر چند غم بار و رقت بار محکومند که در تاریخ، فراموش شوند؛ همان طور که قهرمانان صفحه حوادث روزنامه ها، به سرعت از یاد می روند. این ذهنیت مفلوک از زنی اسیر، همراه کودکی من، مٌرد؛ آن چنان که باید! زینبی که در جوانی من ساقه کشید، زن دیگری بود؛ بی هیچ شباهت به اسیر تقدیرهای تلخ؛ موجودی با قابلیت های جاودانه ماندن!

••

عون و جعفر را روی دست گرفته، پیش می آید. دو خط خون، ردیف جا پاهای مرد را می پوشانند؛ خط خون دو فرزند. حسین علیه السلام پیش می آید و نگاهش به خیمه زنان است و منتظر که زینب علیهاالسلام به ناله بیرون بیاید؛ ولی صحرا بدجوری ساکت است. از تمام درزهای خیمه زنان، انگار سکوت می تراود؛ نه مویه ای... نه شیونی... نه گلایه ای...هیچ!

کجاست زن؟ کجاست عشق فرزند؟ کجاست مادر با تمام مهر و عاطفه اش؟ این فرزندان پاره پاره از آن اویند و هیچ صدایی نمی آید. زن، نمی گرید؛ نمی نالد. از خیمه بیرون نمی آید و نمی گذارد کسی بگرید؛ بنالد.

سکوت... سکوتی که حتی از جنس صبر نیست؛ از جنس خالص عشق است. دو قربانی او، دو نتیجه هستی او، آن قدر حقیرتر از تمام وسعت عشقند که حتی برای دیدنشان بیرون نمی آید. مبادا حسین علیه السلام... .

حس، حسی فراتر، گرم تر و زیباتر از مادر بودن و زن بودن است که در این لحظه، او در خویش فرو برده است. این برادر عجیب، آن قدر فراتر از دوست داشتن است که عشق مادرانه را راحت می شود پیش پایش سر برید. آه، فقط خدا می داند که این روزها چقدر ما به هویتی چنین، به روحی چنین، به عشقی که ما را از این مرز بندی تنگ برهاند، نیاز داریم. این روزها؛ این روزهای قحطی!

••

آدم ها پشت سر هم روی یک مدار ساده می چرخند؛ تکرار می شوند؛ دور می زنند؛ مردها مثل هم؛ زن ها مثل هم؛ با هویتی کاملاً تعریف شده؛ خط کشی شده، مصوب و قانونی. همه طبق ماهیت معلومشان رفتار می کنند؛

- «مرد است دیگر؛ حالا یک وقت هم از کوره در می رود؛ فحشی، کتکی... همه شان همینند...».

- «بالاخره مرد است؛ غریزه دارد؛ یک وقت هم دست از پا خطا می کند دیگر...».

- «زن است دیگر؛ اگر مدام پای آیینه نباشد و به خودش نرسد که اسمش زن نمی شود».

- «زن است دیگر؛ دلش نازک است؛ خب طاقت خون دیدن ندارد و زود گریه اش در می آید...».

- «زن است دیگر؛ عاطفه دارد؛ بچه اش را دوست دارد و نمی تواند ببیند...».

توجیه ها از بسیاری تکرار، منطق شده اند؛ همه پشت سر هم، روی مرز هویت خط کشی شده، راه می روند؛ نه پس و نه پیش. بردگی، اقتضای طبیعت!

یادش به خیر، قدیم ها دلمان می خواست قالب ها را بشکنیم؛ سیال شویم و بیرون بریزیم. از هر چه قالب و هر چه قاب، متنفر بودیم. می دانستیم که از یک تصویر ثابت، بیشتریم... برتریم؛ اما این روزها، این روزهای عجیب،. خودمان، خودمان را قاب می گیریم و می گذاریم سر طاقچه؛ «زن» و چه می پرستیم؛ تصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است.

بعضی هامان هم هنر می کنند و می گویند: «نه، ما نمی خواهیم این باشیم» و بعد از خودشان قاب دیگری می سازند؛ «مرد» - چه هنری - و هیچ کدام یادمان نمی آید که قرار بود... .

قحطی، قحطی دست هایی است که تصویر خودشان را می سازند. قحطی، دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم؛ نه که او به اقتضای طبیعت، ما را انتخاب کرده است. در این قحطی که زن، خودش را می پرستد؛ زن بودنش را می پرستد، زینب چه گم شده غریبی است... .

••

همه عزیزانش را سر بریده اند؛ تکه تکه کرده اند. سرهایشان را همراهشان آورده اند. کودکان کاروانش را تازیانه زده اند و خودش را. طبق خط کشی ها، الان زن باید غش کند. باید تا حد مرگ، بی تابی کند. باید از ترس و غم، بی کلام شده باشد؛

اما او ایستاده است؛ راست. در دربار یزید - جایی که نفس مردها می برد - و آهسته و بریده بریده، نه، بلکه با بلاغتی که تن تاریخ را می لرزاند، چنین فریاد می زند: «کد کیدک، واسع سعیک، ناصب جهدک، فو الله لاتمحوا ذکرنا و لاتمیت حینا....؛ هر حقه ای می خواهی بزن؛ تمام سعی ات را بکن؛ اما یقین داشته باش که نام ما را محو نمی کنی. آن که محو و نابود می شود، تو هستی».1

••

علامت سؤال رو به رویم ایستاده است؛ کدام اسیریم؛ ما یا زینب؟

 

---------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

1. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 135.

نویسنده : فاطمه شهیدی

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی