ایستگاه بهشت

مطالب عقیدتی + دلنوشته
مشخصات بلاگ

وقتی انس با قرآن پیدا شد، مجال تدبر و تأمل و تفکر در معارفِ قرآن به دست خواهد آمد. قرآن را نمی‌شود سرسری خواند و گذشت؛ قرآن احتیاج دارد به تدبر، تکیه به روی هر کلمه‌ای از کلمات و هر ترکیبی از ترکیبها‌ی کلامی و لفظی. انسان هر چه بیشتر تدبر کند، تأمل کند، انس بیشری پیدا کند، بهره‌ی بیشتری خواهد برد؛ قرآن اینجوری است.
مقام معظم رهبری

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ

کسی بیرون از قاب



 

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 

بر ناقه ای عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش، ناله می کرد و تازیانه می خورد. روضه خوان محله مان می گفت: «زینب ستم کش» و من در ذهنم، پیرزنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها ضجه کردن و صورتْ خراشیدن می داند؛ زنی که در اوج نبرد، مدام غش می کند و از حال می رود؛ کسی که بعد از عاشورا، چیزی فراتر از یک زن اسیر نیست؛ طنابی بر گردن، شانه هایی فروافتاده و موج اشک و آه بر چهره؛ اسیر؛ یک زن کاملاً معمولی؛ با تمام هویت زنانه اش که ناگهان در میان یک حادثه غیر معمولی قرار می گیرد!

آدم های معمولی با حوادثی هر چند غم بار و رقت بار محکومند که در تاریخ، فراموش شوند؛ همان طور که قهرمانان صفحه حوادث روزنامه ها، به سرعت از یاد می روند. این ذهنیت مفلوک از زنی اسیر، همراه کودکی من، مٌرد؛ آن چنان که باید! زینبی که در جوانی من ساقه کشید، زن دیگری بود؛ بی هیچ شباهت به اسیر تقدیرهای تلخ؛ موجودی با قابلیت های جاودانه ماندن!

••

عون و جعفر را روی دست گرفته، پیش می آید. دو خط خون، ردیف جا پاهای مرد را می پوشانند؛ خط خون دو فرزند. حسین علیه السلام پیش می آید و نگاهش به خیمه زنان است و منتظر که زینب علیهاالسلام به ناله بیرون بیاید؛ ولی صحرا بدجوری ساکت است. از تمام درزهای خیمه زنان، انگار سکوت می تراود؛ نه مویه ای... نه شیونی... نه گلایه ای...هیچ!

کجاست زن؟ کجاست عشق فرزند؟ کجاست مادر با تمام مهر و عاطفه اش؟ این فرزندان پاره پاره از آن اویند و هیچ صدایی نمی آید. زن، نمی گرید؛ نمی نالد. از خیمه بیرون نمی آید و نمی گذارد کسی بگرید؛ بنالد.

سکوت... سکوتی که حتی از جنس صبر نیست؛ از جنس خالص عشق است. دو قربانی او، دو نتیجه هستی او، آن قدر حقیرتر از تمام وسعت عشقند که حتی برای دیدنشان بیرون نمی آید. مبادا حسین علیه السلام... .

حس، حسی فراتر، گرم تر و زیباتر از مادر بودن و زن بودن است که در این لحظه، او در خویش فرو برده است. این برادر عجیب، آن قدر فراتر از دوست داشتن است که عشق مادرانه را راحت می شود پیش پایش سر برید. آه، فقط خدا می داند که این روزها چقدر ما به هویتی چنین، به روحی چنین، به عشقی که ما را از این مرز بندی تنگ برهاند، نیاز داریم. این روزها؛ این روزهای قحطی!

••

آدم ها پشت سر هم روی یک مدار ساده می چرخند؛ تکرار می شوند؛ دور می زنند؛ مردها مثل هم؛ زن ها مثل هم؛ با هویتی کاملاً تعریف شده؛ خط کشی شده، مصوب و قانونی. همه طبق ماهیت معلومشان رفتار می کنند؛

- «مرد است دیگر؛ حالا یک وقت هم از کوره در می رود؛ فحشی، کتکی... همه شان همینند...».

- «بالاخره مرد است؛ غریزه دارد؛ یک وقت هم دست از پا خطا می کند دیگر...».

- «زن است دیگر؛ اگر مدام پای آیینه نباشد و به خودش نرسد که اسمش زن نمی شود».

- «زن است دیگر؛ دلش نازک است؛ خب طاقت خون دیدن ندارد و زود گریه اش در می آید...».

- «زن است دیگر؛ عاطفه دارد؛ بچه اش را دوست دارد و نمی تواند ببیند...».

توجیه ها از بسیاری تکرار، منطق شده اند؛ همه پشت سر هم، روی مرز هویت خط کشی شده، راه می روند؛ نه پس و نه پیش. بردگی، اقتضای طبیعت!

یادش به خیر، قدیم ها دلمان می خواست قالب ها را بشکنیم؛ سیال شویم و بیرون بریزیم. از هر چه قالب و هر چه قاب، متنفر بودیم. می دانستیم که از یک تصویر ثابت، بیشتریم... برتریم؛ اما این روزها، این روزهای عجیب،. خودمان، خودمان را قاب می گیریم و می گذاریم سر طاقچه؛ «زن» و چه می پرستیم؛ تصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است.

بعضی هامان هم هنر می کنند و می گویند: «نه، ما نمی خواهیم این باشیم» و بعد از خودشان قاب دیگری می سازند؛ «مرد» - چه هنری - و هیچ کدام یادمان نمی آید که قرار بود... .

قحطی، قحطی دست هایی است که تصویر خودشان را می سازند. قحطی، دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم؛ نه که او به اقتضای طبیعت، ما را انتخاب کرده است. در این قحطی که زن، خودش را می پرستد؛ زن بودنش را می پرستد، زینب چه گم شده غریبی است... .

••

همه عزیزانش را سر بریده اند؛ تکه تکه کرده اند. سرهایشان را همراهشان آورده اند. کودکان کاروانش را تازیانه زده اند و خودش را. طبق خط کشی ها، الان زن باید غش کند. باید تا حد مرگ، بی تابی کند. باید از ترس و غم، بی کلام شده باشد؛

اما او ایستاده است؛ راست. در دربار یزید - جایی که نفس مردها می برد - و آهسته و بریده بریده، نه، بلکه با بلاغتی که تن تاریخ را می لرزاند، چنین فریاد می زند: «کد کیدک، واسع سعیک، ناصب جهدک، فو الله لاتمحوا ذکرنا و لاتمیت حینا....؛ هر حقه ای می خواهی بزن؛ تمام سعی ات را بکن؛ اما یقین داشته باش که نام ما را محو نمی کنی. آن که محو و نابود می شود، تو هستی».1

••

علامت سؤال رو به رویم ایستاده است؛ کدام اسیریم؛ ما یا زینب؟

 

---------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

1. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 135.

نویسنده : فاطمه شهیدی

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۳
شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ

یا زینب


"بسم الله الرحمن الرحیم "

بی نام او هر کاری ابتر است

 

 

سلام . سلام خدای مهربانم

خدایا سپاسگزارم که نامه های خط خطی مرا تحمل میکنی .

همیشه فکر میکردم که بهتر است وقتی قصد خروج از خانه را دارم حتما آیه ی" رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرجا صدقا " را بخوانم تا همه چی خدایی باشد و آرام .

تا چند روز پیش فکر میکردم که برای ورود به خانه، دیگر ضرورتی ندارد که این آیه را تکرار کنم  و دلیلم این بود که خانه در واقع همان  مسکن است و مَسکن از" سَکَنَ" گرفته شده و به معنای  آرامش .

خب با این اوصاف خیالم راحت بود که وارد جایی میشوم که جز آرامش چیزی نخواهد داشت ...

اما ...

اما اخیرا متوجه شدم مشکلات همه جا هست و همیشه و هر جایی میتواند چیزی باشد که آرامشمان را سلب کند ... بنابرین برای ورود به هر مکانی خواندن این آیه ضروریست مخصوصا برای افرادی همچو من که  حتی با شنیدن صدای بلند هم بدنشان به لرزه می افتد ...

من از فریادها واهمه دارم ...  تنم را میلزاند ...از مشکلات کوچک و بزگ هم میترسم...

گاهی فکر میکنم که این ترسها از ضعف ایمانمان است و کم عمقیِ باورمان ...

اما جدیدا هر زمان که میترسم یاد شخصی می افتم که مصائب و مشکلاتش از همه بیشتر بود اما آنقدر محکم و شجاع و آنقدر باورش عمیق بود که مشکلات در برابرش کم آوردند تا جایی که آن بانوی بزرگوار فرمودند : ما رایت الا جمیلا ...

 متوجه مقصودم شدی؟

بله، حضرت زینب سلام الله علیه

همان زنِ بصیر، همان زن که سخنانش تن تاریخ را میلرزاند .

و اما حالا وقتی مشکلی پیش می آید بیاد حضرت زینب و مصائبشان می افتم ...

مشکلات من کجا و مشکلات آن بانوی بزرگوار کجا ! تفاوت این مشکلات زمین و آسمان است ...

خداوندا تو را به حق حضرت زینب قسم میدهم که به ما شجاعت، بصیرت، علم، اخلاق، تدبر، ولایت مداری، فهم و شعور زینبی عطا کن.

خداوندا قسمت میدهم که دغدغه های ما را نیازهای اولیه قرار مده ...

 پروردگارم من دغدغه های زینبی میخواهم ...

 

یا زینب

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۸
سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ

تاریخ آنقدرها هم مردانه نیست ...


 

" بسم الله الرحمن ارحیم "

بی نام او هر کاری ابتر است

 

پیش از آنکه سریال امام علی – علیه السلام – را ببینم ، نمیدانستم اصلا زنی به نام قُطام هم در تاریخ وجود داشته است. با اینکه هیچوقت نتوانستم این سریال را کامل ببینم، اما لااقل فهمیدم نه تنها چنین زنی وجود داشته، بلکه در شهادت حضرت امیر نقشی به این مهمی داشته است ... در تاریخ آمده که ابن ملجم با تمام شقاوتش در شب آخر پاهایش سست شده بود و تصمیم داشت از این کار شیطانی صرف نظر کند، اما قطام تمام حیله های زنانه اش را به کار بست و چنان قلب و روح آن بیچاره را تسخیر کرد که دوباره به انجام آن کار مصمم شد ... و شد آنچه که شد ...

بعدها فهمیدم که این که میگویند " همیشه پای یک زن در میان است " آنقدر ها بیراه نیست ... و این مشخصا در زندگی حضرت امیر (ع) به شدت پر رنگ است ... 

میان آنهمه مرد در جامعه آن روز مدینه، فقط بانویی به نام فاطمه – سلام الله علیها -  همه ی هست و نیستش، و حتی جانش را بر سر دفاع از ولایت میگذارد، و از میان آنهمه مرد، فقط زنی به نام عایشه اولین عَلَم مخالفت با اولین حکومت ولایی را بر می افرازد و انقدر در دشمنی با ایشان پیش میرود که با شنیدن خبر شهادت حضرت امیر  سجده شکر میکند! ... خانمی به نام اسماء در قلب خانه دشمن، دلش با امام زمانش است و پنهانی ایشان را از توطئه قتلشان آگاه میکند، و زنی به نام قطام مهریه خود را قتل همان امام قرار میدهد ...

عجبا! ... انگار تاریخ انقدرها هم مردانه نیست ... انگار بر سر هر پیچ مهم تاریخ، زنی ایستاده است ... یکی از همین زنهای به ظاهر خانه نشین و ناتوان ... زنی مثل من، مثل شما  ...

من کاری ندارم که طلحه اولین کسی بود که با شور و شوق فراوان با حضرت امیر بیعت کرد، و بعد آنطور ناجوانمردانه به رویشان شمشیر کشید  ... کاری ندارم به زبیر که زمانی برای دفاع از حریم ولایت در مقابل هجوم آورندگان به خانه سینه سپر کرد و شمشیرش شکست، و زمانی همین آدم فرمانده سپاه دشمنان ولایت بود ... اما برایم مهم است که هر دو آنها فرمانبردار زنی بودند به نام عایشه ... عایشه ای که علنا با فرمان صریح خدا که گفته بود: " و قرن فی بیوتکن" مخالفت کرده و سوار بر یک شتر سرخ مو به جنگ ولایت آمده بود ...

اگرچه حالم از موجود پلیدی به نام اشعث بن قیس به میخورد، و اگرچه میدانم تا چه حد خودش و پسرش ناجوانمرد بودند، اما لااقل آنها دستشان مستقیما به خون امامی آغشته نیست، و همیشه جرمشان "معاونت در قتل" است ... اما  این دخترش جعده بود که با دست خودش و در کمال خونسردی بهترین همسر عالم در زمان خودش را به شهادت رساند ، به طمع اینکه معاویه او را به عقد پسرش یزید دربیاورد ... چه معامله ی عجیب و احمقانه ای : سرور جوانان اهل بهشت کجا؟ ، و یک شرابخوار بوزینه باز کجا؟ ... واقعا یک زن تا کجاها میتواند پست باشد ...

من فقط زنان کوفه را میشناسم که یکی یکی آمدند و همسرانشان را از لشکر مسلم بن عقیل بیرون کشیدند ... و گرنه اگر مسلم فرصت میکرد ماموریتش را در کوفه انجام دهد، کربلایی رقم نمیخورد ...

و بالاخره دینی که آنهمه مردان پهلوان و قهرمان در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله برای بوجود آوردنش شمشیر زده بودند، و مردان مجاهد عاشورایی برای از نو زنده کردنش در خون خود غلتیده بودند، در کربلا همراه خیمه ها سوخت و در زیر خاکستر جهالت مردم دفن شد ...

و این اَبَــربانویی به نام زینب – سلام الله علیها - ، به همراه زنان و دختران اسیر بودند که آن را از زیر خاکسترها بیرون کشیدند و دوباره زنده کردند ... از پاهای کوچک زخمی دختربچه ای سه ساله بگیر، تا مادری به نام رباب که با وجود داغی 6 ماهه بر قلب، با افتخار سرش را بالا گرفته بود ... و  فراتر از تمام اینها بانوی به ظاهر اسیری که عقل انسان از درک مقامش عاجز است ... مگر نه اینکه او دختر همان مادریست که هرکس به حقیقت مقامش را درک کند، به اسرار ناشناخته ی شب قدر پی برده است؟ ... و ما ادراک ما لیله القدر؟ ...

 

نه ... تاریخ آنقدرها هم مردانه نیست ...

اصلا اگر با دقت نگاه کنیم خیلی هم زنانه است، چون همه میدانند که در پشت هر مرد موفق و ناموفقی، زنی ایستاده است، که مسئول اصلی موفقیت یا ناموفقی اوست ... پس اگر الان بعد از 12 قرن هنوز 313 نفر انسان صالح و ناب بوجود نیامده تا حجت تمام شود و پرده های غیبت کنار برود، باید قبول کنیم که بخش بزرگی از اشکال متوجه ما خانمهاست ...

و حالا ما بر سر یک پیچ تاریخی دیگر ایستاده ایم ... پیچی که میتواند به سمت راست بپیچد و ما را به دوران طلایی ظهور برساند و میتواند به سمت چپ بپیچد و ما را از اینهم که هستیم بیچاره تر کند ...

به خودمان فکر کنیم و به نقش زنانه مان در این روزها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۹
دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ

خوبها ناز ندارند

 

"بسم الله الرحمن الرحیم "

بی نام او هر کاری ابتر است

 

 


در حدیث داریم که پیامبر(ص) فرمودند: «صِل مَن قطعک» یعنی به او که از تو قطع می کند، بچسب. این به رابطه مافوق و مادون هم مربوط است.

مادون عقل ندارد و قطع می کند. آیا من هم باید قطع کنم؟ باید بچسبم. بچه قهر می کند، رفیق قهر می کند، می گوید به من اهانت شده است. چند دفعه سلام کردم جوابم را نداد. ببین پیامبر(ص) ما چه اخلاقی دارد که می گوید به کسی که از تو قهر کرده است بچسب. چگونه این کار را بکنم؟

اگر به او بچسبم سیلی ام می زند. نقشه بکش، پشت سر تعریفش را بکن تا سیلی نزند. تا ببیند که بدک هم نیست، خوب چیزی است. مطمئن باش که قبل  از تو او پیش قدم نمی شود. انتظار نکش. هم مادون باشد و هم پیش قدم شود؟ امکان ندارد.

...

هرکس که پایین تر است نازش بیشتر است. در میان مردم می گویند هر که زشت تر است بازی و نازش بیشتر است. به ملک باج نمی دهد. خوب ها ناز ندارند. مگر ندیدید که خدا از ما قرض می گیرد؟ «من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً» خدا می فرماید چه کسی هست به من قرض بدهد؟

آیا خداوند طلب نصرت می کند؟ انبیا هم طلب نصرت می کردند: «قال من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصارالله واشهد بانا مسلمون»

 آیا حضرت عیسی(ع) فقیر است که از مادون خودش یاری می خواهد؟ نه! او فقیر نیست، بلکه بزرگ است و می خواهد مادون را راه بیندازد.

حضرت اباعبدالله(ع( هم در روز عاشورا همین را فرمود. «هل م ن ناصر ینصرنی»؛ چه کسی از میان شما هست که مرا کمک کند؟ آیا این از روی نیاز است؟ نه! او بزرگ است و می خواهد شنونده را راه بیندازد.

این است معنی سخن پیامبر(ع) که فرمود: «صل من قطعک و اعف عمن ظلمک»؛ حتی کسی را که به تو ظلم کرده عفو کن. هرجا حرف زدی او بدرفتاری کرد، به او خدمت کردی به تو ظلم کرد، مالت را خورد، خدای نخواسته به تو اهانت کرد، با این همه تو عفوش کن. روی دستش بلند شو. مرد باش. اینها اخلاق پیامبر ما است.

بقیه می گویند به کسی که به تو احسان کرده احسان کن. هر کس باشد این کار را می کند، اما پیامبر(ص) می گوید :به کسی بچسب که تو را ترک می کند. عفو کن کسی را که به تو ظلم می کند. عطا کن به کسی که از تو منع می کند ، اینها صفات بزرگان است و رشد دقیقاً همین است.

 

  برگرفته از سخنان حاج اسماعیل دولابی ( کتاب کیمیای محبت )

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۷
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ

جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه

 

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 

امروز که اومدم و اون دوتا نظر دیشب رو دیدم، هم خنده ام گرفت و هم دلم به حال چنین آدمهایی سوخت ... متاسفانه توی کامنتهای خصوصی خیلی از این دست افاضات هست که من دیگه نخونده دیلیتشون میکنم ... اما خیلیها هستند که حقیقتا نمی تونند درک کنند که من چرا با توجه به تحصیلکرده بودنم قبول کرده ام که با افتخار، تمام وقتم رو برای خونه و زندگیم بذارم. به این یکی توجه کنید:

" ... از سبک نوشتن و اداره وبلاگت معلومه آدم خلاقی هستی. از اینهمه تسلطتت به ایات و احادیث و استفاده بجا و مناسب ازشون هم معلومه هوش و حافظت از حد نرمال بالاتره ... مومن و محجبه هم هستی و توی این نظام خرت میره ... مدرک دانشگاه تهران رو هم داری که همه جا روی دست میبرنش! ... هر جور حساب کنی برای آدمی مثل تو کار پیدا کردن مثل آب خوردنه. من نمیتونم بفهمم چرا خودت رو اسیر خونه کرده ای؟ ... من اگه جای تو بودم پادشاهی میکردم برای خودم، همسرداری سیخی چنده؟! ... اون مال زنهای دوره قجره که مجبور بودن نونشونو از دست شوهرشون بگیرن. نه مال زن قرن 21 که خودش یه پا مرده! ...

... به خدا من مزاحم نیستم. فقط دوست دارم بدونم چرا این کار رو میکنی؟ اگه دلیلت قانع کننده باشه قول میدم کارم رو ول کنم و بچسبم به خونه و زندگیم و همسرداریم ... فقط خواهش میکنم جوابم رو بده ... شاید این سوال خیلیها باشه و تو بتونی بهشون کمک کنی ... "

فکر میکنم حالا وقتشه که دلیل اصلی توی خونه موندنم رو بگم. شاید به درد کسانیکه که حقیقتاً دنبال حقیقتند بخوره و مثل من تکلیفشون رو روشن کنه:

دیگه فکر کنم همه تون بدونید که من هم تا چند ماه قبل علیرغم توی خونه بودن، به این کار اعتقادی نداشتم و صرفاً به خاطر اینکه همسرجان دوست نداشت بیرون کار کنم، سر کار نمیرفتم. اما این که دقیقاً چی شد که نظرم عوض شد و این نگاه جهادی رو به ماجرا پیدا کردم رو تا حالا براتون نگفته بودم ...

اواخر دی ماه بود. در ادامه تحقیقات برای کتابم، رسیدم به جنگ احد ... فکر کنم همه تون بدونید که جنگ احد تنها غزوه در صدر اسلام هست که مسلمانها توش شکست خوردند. اونهم یک شکست خییییلی فجیع! ... اما عجیب اینجاست که مسلمانها اولش با وجود تمام سختیها و کم بودن نیرو و تجهیزاتشون، بر مشرکین پیروز شدند. و درست وقتی پیروزیشون حتمی بود و مشرکین داشتند فرار میکردند و وقت تقسیم غنایم بود، ضربه نابود کننده به اونها وارد شد. میدونین از کجا؟

پشت میدان جنگ یه تپه بود به نام تپه احد. این تپه موقعیت استراتژیکی داشت و دست هرکس می افتاد میتونست به میدان جنگ مسلط بشه. اول اون تپه دست مسلمانها بود. پیامبر با درایت آسمانیشون این نکته رو فهمیدند و 50 نفر از نیروهای زبده رو مامور مراقبت از این تپه کردند و گفتند:

شما باید همینجا بمونید و از این تپه مراقبت کنید. جهاد شما در میدان نبرد نیست، بلکه اینه که هر طور شده نذارید این تپه به دست دشمن بیفته. برای همین هر اتفاقی که برای ما افتاد، چه پیروز بشیم و چه شکست بخوریم و حتی اگه همه مون کشته بشیم، شما باید از جاتون تکون نخورید و این تپه رو حفظ کنید. فهمیدید؟

همه گفتن: بععععله یا رسول الله. شما از ما جون بخواین! برین خیالتون راحت باشه که ما همینجا هستیم و مثل تخم چشممون از این تپه مراقبت میکنیم! ... اما افسوس که این فقط در حد حرف بود. وقتی مسلمانها پیروز شدند و مشرکین فرار کردند، وقت تقسیم غنایم شد. اونها از دور میدیدند که همه داشتن تند و تند سهمشون رو از غنائم برمیداشتند و سر اینها بی کلاه مونده بود ... و این شد که دهنها آب افتاد و زمزمه ها شروع شد:

_ این دیگه چه جور جهادیه که ما باید اینجا وایسیم و بقیه برن وسط میدون و حالش رو ببرن؟ ... پس سهم ما چی میشه؟ مگه ما مسلمون نیستیم؟ ... حتی شاید بعضیها گفتن: بریم بابا، کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! ;0)  ... و این شد که بیشترشون ول کردن و رفتن دنبال مال دنیا و فقط فرمانده شون موند با چند نفر معدود که گفتن: پیامبر اینجا رو به ما سپردن. پس از اینجا تکون نمیخوریم، تا وقتیکه خودشون بیان و بگن دیگه کافیه!

اینجا بود که یکی از فرماندهان مشرکین به نام خالد بن ولید - که از همون اول از دور حواسش به این تپه بود - از فرصت استفاده کرد و با نیروهاش حمله کرد و اون چند نفری که مونده بودند رو به شهادت رسوند و تپه رو تصرف کرد. و بعد اون سپاه تازه نفس از پشت سر به مسلمانهای از همه جا بیخبر که داشتند بغل بغل غنیمت جمع میکردند، حمله کردند ...

و این شد سرآغاز شکست تاریخی مسلمانها و شهادت حضرت حمزه ... و تا یک قدمی شهادت پیش رفتن پیامبر مهربانیها، طوری که دندان مبارکشون شکست ... و بیش از 90 زخم برداشتن حضرت امیر و کلی ماجرای دلخراش دیگه.

همه ش به خاطر اینکه چند نفر فکر کردند عقلشون بهتر از پیامبری میرسه، که با آسمانها در ارتباطه و از حقیقت هر چیز آگاهه ... پیامبری که خداوند به صراحت در وصفشون گفته: و ما ینطق عن الهوی . ان هو الا وحی یوحی و او هیچ سخنی را از روی میل و سلیقه خودش نمیگوید، و تمام سخنانش وحی الهیست که بر قلبش الهام میگردد ...

چند لحظه چشمهام رو بستم و در دلم گفتم: عجب آدمای پستی بودن! آخه مگه ممکنه آدم از زبون پیامبرش بشنوه که شما جهادت اینه که همینجا بایستی و هر اتفاقی افتاد از جات جم نخوری، بعد به همین سادگی مطابق نظر خودش عمل بکنه، و د برو که رفتی؟!

تا چند روز ذهنم درگیر این ماجرا بود و هرچی بد و بیراه بلد بودم از ورای تاریخ نثارشون میکردم و خیالم راحت بود که اگه من جای اونها بودم جزو همونهایی میشدم که موندن و به جهادشون وفادار موندن.

در همین خیال خوش بودم که یک روز وقتی داشتم به خودم و زندگیم فکر میکردم، ناگهان همه چیز مثل تکه های پازل سر جای خودش قرار گرفت و تمام هارت و پورتهام رو باطل کرد. چی؟ یه جمله خییییلی معروف که هرکدوممون هزار بار شنیدیمش :

اینکه یادم اومد که پیامبر به من بعنوان یک زن مسلمان فرموده اند: " جهاد المرء حسن التبعل "  جهاد زن خوب همسرداری کردن است ... یعنی گفتن:

ای خانم ! شما از طرف من مامور این بخش از دنیای اسلامی. تپه احد شما این خونه و زندگی شماست و این همسرجان که باید به بهترین نحو براش همسری کنی ... تپه احد شما قلب همسرته که باید مراقب باشی همیشه فقط و فقط در تصرف عشق الهیش به تو باشه و کاری کنی که هیچ جا و هیچ کس رو به بودن توی این خونه و در کنار تو ترجیح نده ...

سرت رو بالا بگیر و با افتخار برای انجام این ماموریت مهم تلاش کن. چون اگه موفق بشی، این خونه به یک دژ نفوذ ناپذیر تبدیل میشه که من دیگه خیالم راحته که دشمن از طریق آدمهای این خونه، کاری از پیش نمی بره ...

و حالا من با تمام هوشم، با تمام خلاقیتم، با مدرک دانشگاه تهرانم و با هر نعمتی که خدا بهم داده، ایستاده ام و با افتخار از تپه احد زیبایی که پیامبرم به من سپرده اند، مراقبت میکنم ... و افتخار میکنم که تمام تمرکزم و توانم رو در خدمت اجرای ماموریتی گذاشته ام که از لبان مبارکشون خطاب به شخص من صادر شده ... و عاجزانه از خدا میخوام که اونقدر دنیا دوست نباشم، که به طمع جمع مال و عنوان و مدارج بالای علمی محل ماموریتم رو ترک کنم ...

****

حقیقت اینه که اگه افق دیدمون رو یک کم بالاتر بیایم، می بینیم که هرکدوم از خانه های دنیای اسلام یک تپه احده، و یک موقعیت استراتژیک. که اگه درست حفظ بشه و دشمن نتونه بهش نفوذ کنه شکست دادن اسلام محاله.

چون توی اون خونه انسانهای متعادل و از همه لحاظ تامین شده ای بار میان که دیگه نقطه ضعفی ندارند که دشمن بتونه با کمک اون کارش رو پیش ببره ... و در فضای شاد و آرامش بخش اون خونه ها، بچه های نرمال و به دور از عقده های روانی بار میان که به نوبه خودشون آینده اسلام رو تضمین میکنند ...

و مراقبت از این نقاط استراتژیک به عهده موجود توانائیه به نام زن، که خدا از قبل تمام سلاحهایی که برای این عملیات مهم نیاز داره رو در وجودش جاسازی کرده : توانایی محبت، توانایی دلبری از مرد، توانایی مدیریت هم زمان چند کار، توانایی گذشت و بخشیدن، هوش زنانه برای حس کردن انواع خطرهایی که ممکنه امنیت این مکان رو تهدید کنه ...

اما الان توی جامعه چی میبینیم؟ من اصلاً به اون قشر از خانومها که اصلاً مقوله ای به نام دین براشون محلی از اعراب نداره کاری ندارم. اونها کلاً تفکراتشون و ارزشهاشون رو از جای دیگه ای میگیرن و مسلماً فرمایش پیامبر براشون ارزشی نداره ...

مخاطب من خیل خانمهای به ظاهر مسلمان و محجبه ای هستند که به طمع جمع غنیمت – بخونید کسب درآمد و موقعیت شغلی و حتی خدمت به اسلام و مسلمین و نشان دادن نقش اجتماعی زن مسلمان – تپه احدشون رو رها کرده اند و اون رو دودستی تقدیم دشمن کرده اند. و بعد مینالن که چرا همسرمون همه ش پای ماهواره ست، چرا سر و گوشش میجنبه؟، چرا بچه هام با ایمان نیستن و همه ش سرشون رو با چت و دوستیهای گناه آلود گرم میکنن، چرا در زندگیمون ارامش نیست؟، چرا هر چی میدوم به اونچه که میخوام نمیرسم؟ ... چرا ... چرا ... چرا ... ( اون خانوم قدسی توی سریال میوه ممنوعه که یادتون هست. )

خوب دوست عزیز، وقتی شما به همین سادگی حرف پیامبرت رو – که اونهمه ادعا داری که دوستش داری و داری به دینش عمل میکنی - هر روز صبح زیر پات له میکنی و میری سر کار، توقع داری چه برکتی توی زندگیت جاری بشه؟ ... خودت که یه آدم عادی هستی تحمل داری کسی به چیزی که ازش خواسته ای اینطور بی توجهی کنه؟

خداوند می فرماید: بل الانسان علی نفسه بصیره. ولو القی معاذیره  ... بلکه انسان خودش بهتر از هر کس دیگر از اعماق وجود خود آگاه است. حتی اگر به ظاهر برای توجیه خود عذر و بهانه هایی بیاورد ...

من نمیخوام حکم کلی صادر کنم و بگم هیچ زنی نباید فعالیت خارج از خونه داشته باشه ... اصلاً خودم رو در این حد نمیدونم ... فقط این رو میدونم که هرکس خودش بهتر از همه به نفس خودش اشراف داره و میدونه که چند مرده حلاجه. اگه کسی می بینه بین خودش و خدای خودش سربلنده که کار کردنش در بیرون خونه هیییییییچ لطمه ای به جهاد مقدسش وارد نمیکنه، خوش به سعادتش. بره و از هر دوتاش لذت ببره ... اما من خودم دیدم نمیتونم همزمان هم به کار بیرونم برسم و هم ماموریتی که پیامبرم به عهده گذاشتند رو ، اونطور که شان مطلب هست، درست انجام بدم.

برای همین با افتخار، بجای اینکه برم دنبال جمع غنیمت دنیا، تمام هم و غمم رو روی اجرای امر وجود نازنینی گذاشته ام که نور اصلی خلقته ... بله من همه کار میکنم تا بهشون نشون بدم پیامشون رو از ورای 14 قرن شنیده ام و دارم بهش عمل میکنم ... دیگران هم هر طور خودشون تشخیص میدن درستته عمل کنند ... وعده ما کنار حوض کوثر ...

این دنیا با تمام سختیهاش دیر یا زود تموم میشه ... اما من در میان تمام کارها و تلاشهام امیدم به اینه که در اون روز هولناک که هیچکس از خشم خدا در امان نیست، اون پیامبر مهربانیها با محبت به من خواهند نگریست، و به من خواهند گفت: آفرین دخترم! ماموریتت رو به نحو احسن انجام دادی. من از شما راضیم  و بنابراین خدا  هم از شما  راضیست. حالا نوبت من هست که به قولم عمل کنم. بفرما و از هر دری که دوست داری به بهشت وارد شو!* ...

  *پیامبر (ص) فرموده اند:

 اگر زن نماز پنج وقت را به درستی بخواند، و ماه رمضان روزه بگیرد، و عفت و پاکدامنی را رعایت کند، و از شوهرش اطاعت نماید، و ولایت علی بن ابیطالب را در دل داشته باشد، در روز قیامت به او گفته می شود: از هر کدام از دروازه های بهشت که می خواهی، وارد شو!

و در جای دیگر فرموده اند:

هر زنی که هفت روز خدمت شوهرش را انجام بدهد خداوند هفت در از درهای آتش را بر او می بندد و درهای هشت گانه بهشت را بر او می گشاید که از هر در بخواهد وارد شود ...

 

 بر گرفته از وبلاگ " تو فقط لیلی باش"

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۳
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

زن که باشی ...

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 


زن که باشی...
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻋﺎﻗﺒﺖﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ... ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ، انار دلت میان دستانش دانه می شود وتلاطم بی قراریت به ساحل وجود مردانه اش می آساید.  ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ؛ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ،  ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ، دوست داری  ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮﯼ، ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺪﻫﯽ و گاه مشتاق و حریص ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ بو کنی ﺷﺎﯾﺪ ﻋﻄﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ، ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ظریف ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩﺑﺎﺷﺪ.

مادر که باشی ...
 
گاهی سخت ،گاه نرم،گاه آتش و گاه آب میشوی. شیره جانت را که به نهال جانش می ریزی و لحظه لحظه قدکشیدن و بارور شدنش را به تماشا می نشینی، دیگر گلخند لبانش را به همه دنیا نمی دهی. مادر که باشی، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﻣﯿﺸﻮﯼ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪﻣﯿﺸﻮﯼ.

خواهر که باشی... 
 
آرامه دلت ،بلندبالای قامت برادر می شود و غم نشسته بر پیشانی اش قرار از کفت می رباید ،آن وقت است که هرچه داری و نداری را کف دست میگیری و دستهایت را رو به آسمان بلند میکنی و فقط میگویی خدایا برادرم. مدام دلت شور میزند، دلواپسی های خواهرانه ات تمامی ندارد انگار

 اما چه زن باشی،چه مادر و چه خواهر ...
کافی است بند دلت را به سپیدی گیسوان عقیله در شب یازدهم گره داده باشی،و روح جانت را به چادر خاکی اش سپرده باشی،کافی است تاویل آیه های صبر را میان کوفه وشام به نظاره نشسته باشی .کافی است همه آن صحنه‌های عطش و آتش و خون و تل و قتلگاه را دست در دستش از مقابل دیدگان گذرانده باشی، تمام منازل وادی النّخله، موصل، عین الورده، رقّه، جوسق، دعوات، حلب، قنّسرین، معرّه النّعمان، شیزر، سیبور، حماه، حمص، بعلبک را پا به پایش گریسته باشی، توی منزل «جبل جوشن» که بانویی از بانوان حرم به تازیانه خبیثی، کودکش سقط شد، توی منزل «عسقلان» که کودکی از مرکب به زیر دست و پای ستوران افتاد و پرنده جانش میهمان سفره صدیقه طاهره(ع) شد، منزل «اندرین» که بزم شراب و طرب، آتش به جان دختران حریم طهارت انداخت؟را پابه پایش زار زده باشی. نهیب «یا اشباه‌الرّجال»و ،فریادِ «یا اهل الختل و الغَدرش در کوفه  را شنیده باشی،کافی است  میان آن همه هلهله و پایکوبی،جماعت شرور به تماشا آمده، آن همه چشم‌های خیره وناپاک ، به همراه بانوان و کودکان حرم  آن هنگام که چوب خیزران بر لب و دندان‌های حسین(ع)نشست بارها صورت خراشیده باشی وسر به کجاوه محمل کوبیده باشی،شیون کرده باشی وبارها از خدایت خواسته باشی که ای کاش هزاران بار همسر و پدر و برادر و فرزندت وهمه عزیزانت را فدای این خانواده کرده بودی تا اندکی از هرم آتش قلوبشان کم کنی،ای کاش بارها وبارها تازیانه های ستم به جای بانوان وکودکان حرم بر بدن تو  نشسته بود.

کافی است آن همه جلال و شکوه و عزت را آن هم حین اسارت دیده باشی وبارها وبارها  فریاد حیدری ما رایتُ ‌الّا جمیلاً زینب (ع)را  به گوش جان شنیده باشی ...

که وقتی پاره های پیکر حاج رضوان و بدن اربا اربای  جهاد را به شما برگردانند، زینب وار بگویید اللهمّ تقبل منّا هذا القربان هنیئا لکم .   

 همسر عماد مغنیه.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۳
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

زن ..... مهمترین سنگری که باید فتح شود!!

"بسم الله الرحمن الرحیم"

 

بی نام او هر کاری ابتر است

 

سالها به این می اندیشیدم که مهمترین شرط ظهور چیست؟

و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم تربیت نسل و کادر سازی!

عزیزان امام علی (ع) 25 سال خانه نشین شد چون سرباز نداشت

ببینید اوضاع چقدر فاجعه بار بود که تنها کسی که برای دفاع از امام زمان خود و حریم ولایت قیام کرد فقط و فقط خانم فاطمه زهرا (س) بود واین یعنی اینکه برای دفاع از حریم ولایت دشمن تا آخرین سنگر دفاعی جلو آمده است چون هیچ لایه دفاعی دیگری وجود نداشت! چون نسلی تربیت نشده بود .

 

مولی علی 25 سال کادر سازی کردند تا توانستند به حکومت برسند و شگفت اینکه دشمن نیز این را می دانست فلذا در جنگ جمل 1000 نفر از یاران اصلی امام ترور شدند همانان که رابط های امام با مردم بودند و اینگونه شد که در جنگ صفین اوضاع اندکی برهم می ریزد و هسته های ابتدایی خوارج شکل می گیرد تا جایی که برای پایان دادن جنگ (در جریان بر نیزه رفتن قرآنخیمه امام محاصره می شود (دقیقا همان اتفاقی که بیست و اندی سال پیش افتاد و خانه امام محاصره شد) و اینجا نیز حسن و حسین (علیهماالسلامو جوانان بنی هاشم ، حفاظت از امام را برعهده گرفتند و اگر مالک اشتر از ادامه جنگ منصرف نمی شد جنگ بین متحصنین و یاران امام حتمی می نمود.

در جریان عاشورا نیز نبود یاران وفادار و بصیر سبب می شود خانواده امام و بهترین یارانشان (آخرین سنگر دفاعی) یعنی همان کسانی که می بایست معارف الهی را گسترش می دادند برای حفاظت از حریم ولایت به میدان بیایند و همگی به خاک و خون کشیده شوند.

مصادیق مذکور آنچنان که دیدید اهمیت کادر سازی برای دفاع از حریم ولایت و امامت را می رساند . به نظر شما 300 تا 400 هزار شهیدی که برای دفاع از حریم تشیع در هشت سال دفاع مقدس سینه سپر کردند نتیجه چند سال کادر سازی و تربیت نیروی انسانی است؟

آری عزیزان حداقل 1000 سال کار فرهنگی صورت گرفت تا نتیجتا در یک شبکه هرمی و زنجیره ای چند صد هزار نیروی انسانی الهی تربیت شوند و دشمن با براه انداختن جنگ فیزیکی از پاسداران حریم تشیع قربانی گرفت چراکه در جنگ، کیفی ترین ،شریف ترین و باغیرت ترین نیروهای نظام جلو رفتند تا مبادا دست دشمن به قلب حریم تشیع یعنی امام خمینی برسد.

برادران و خواهرانم مهمترین عنصر در کادرسازی و تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای زنان بر عهده دارند و مادران کلید راز ظهورند.

افسوس که زنان ما از اهمیت ماهوی و موجودیت شریف خود خبر ندارند و شگفتا که بر اهمیت چنین گوهری واقف نیستند.

 

بی پرده بگویم اگر حزب شیطان بخواهد جلو انقراض خود (ظهور امام) را بگیرد اولین لایه ای که هدف قرار   می دهد زنان هستند چراکه به خاطر عنایت الهی که به ایشان ارزانی شده کمتر (همچون مردان) آلوده به جنایات بشری شده و چون استعداد عجیبی در صبوری و شکیبایی ، محبت ، خلاقیت (بخوانید اصلی ترین عناصر تربیت نسل) دارند جامعه هدف دشمن محسوب می شوند.

اگر زنان جامعه ای از قدرت تحلیل و تجزیه درست اتفاقات بر آیند و با تکیه بر نجابت و حیای ذاتی که هر دو از موهبت های الهی است در مسیر صحیح حرکت نمایند جریان ظهور را چنان تسریع می کنند که ابدا چنین کاری از مردان بر نمی آید.

فراموش نکنید مردان کوفه سر امام زمان خود را بریدند و این زنان ایشان بودند که پیکرهای مقدس شهدا را به خاک سپردند ، یزید(لعنت الله علیه) بر علیه امام حسین (علیه السلام)شورید و همسرش اولین مجلس ختم را برای امام برگزار کرد، خولی(لعنت الله علیه) برای جایزه ، سر مبارک امام را به غنیمت برد و همسرش او را به دادگاه منتقمان معرفی نمود.

اینجاست که اهمیت نقش زن بر ما آشکار می گردد موضوعی حیاتی که متاسفانه مغفول واقع شده و برخی دختران (بخوانید زنان آینده) هدف خود را گم کرده اند و امان از نسلی که چنین زنانی (دختران هرزه و غفلت زده و غرق در تجملات و رویاهای واهی) بخواهند تربیت کنند، حالا دیگر چنین قومی هرگز ظهور را درک نخواهد کرد و روز به روز در ورطه نابودی فرو خواهد رفت.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت ابن الحسن  (عجل الله تعالی فرجه الشریف)که صد البته نزدیک است.

 

 برگرفته از وبلاگ استاد علی اکبر رائفی پور

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۹


"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 

مومنی نالیده بود و با صمیمیت و صداقت هم شکایت داشت که:
من زمانی گرایش چپ و مارکسیستی داشتم و بچه ها را به کوه می بردم. آن جا دختران هم همراه ما بودند و حتی برخی از آن ها موقع لغزیدن و افتادن به وسیله ی ما دستگیری می شدند. شب ها در پناهگاه مختلط می خوابیدیم و هیچ وقت احساس و وسوسه ای نداشتم. اما حالا که توبه کرده و مذهبی هستم و متاهل شده ام با کمترین برخوردها وسوسه می شوم و کلافه بود که آخر این حالت چیست؟


استاد خندید و با آن آرامش خاص فرمود:
آن وقت، تو ریشه ای نداشتی، پس میوه هایت (عمل) در دست شیطان و تبلیغ حزب او بود و خوبی هایت هم به سود او بود.

اصلا شیطان می گفت: تو از خود مایی، پس چه وسوسه ای؟

اما حالا که ریشه ای یافته ای (اعتقاد به خدا) او می خواهد ریشه ها را بزند، اما نمی تواند. پس به میوه ها می پردازد، تا از این راه کم کم به ریشه ها برسد. تو حالا قیمت یافته ای و باید خرابت کند.

این است که در حج بعد از مشعرالحرام که شعور به حرمت ها می یابی، بلافاصله رمی جمرات شروع می شود.
پس تا شعور به حرمت ها نیافته ای، وسوسه ای نیست، اما به محض شناخت و ادراک است که باید شیطان را رمی کنی آن هم دو بار و ...

 

منبع: http://forum.bidari-andishe.ir/thread-21008.html

http://shia-patogh.blogfa.com/

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۶
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۱ ب.ظ

دوستِ شهید

"بسم الله الرحمن الرحیم" 

بی نام او هر کاری ابتر است 

 

 

    خیلــــــــی ها را صــــــــدا میزنند   

امـّـــا

   تنها عده ای میشنوند ! 

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

گام به گام عملی و مستند دوستی و انس با روح یک شهید

 

 

 

  هممون میدونیم شهید زندست و به انقلابی که به ثمر رسونده, سر میزنه و مدام اونو از گزند خطرات و تهدیدات حفظ میکنه .  

         حالا تصور کنید یا یکی از شهدا بتونیم رابطه دوستی - عاطفی برقرار کنیم....         

  فکر میکنین چه اتفاقی میفته !؟

 روح شهید با روح شما رفیق و همراه میشه  و از فردا حضور شهید رو کنار خودتون احساس میکنید....

 در طول روز از خدا میخوان که  ویژه هواتونو داشته باشه  (موقع درس, نماز, انجام طاعات, غذا خوردن, مسجد رفتن, گردش و همه فعالیت ها....) 

 براتون مدام دعا میکنن چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودند و هستند !و لذت عبادت را همانگونه که چشیدند, به دوست خود خواهند چشاند.

 در هر مرحله از زندگی که سردرگمی بین چند گزینه داشته باشید, به راحتی واسطه خدا میشن و گزینه اصلح رو نشونتون میدن.

 و در نهایت : 

  شما -----> دوست شهید شما ---->14معصوم ----> خـــــدا

 

      نسئل الله منازل الشهداء

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

 گام (1) : انتخاب یک شهید

  گام (2) : عهد بستن با شهید

  گام (3) : شناخت شهید

  گام (4) : هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید

  گام (5) : درگیر کردن خود با شهید

   گام (6) : عدم گناه به احترام شهید !

  گام (7) : اولین پاسخ شهید

  گام (8) : حفظ و ارتقاء رابطه تا شهادت

 

این آموزش توسط یکی از شهدای موجود در پوستر فوق ( بصورت الهام به یکی از دوستان مورداعتماد حقیر )  ارائه شده که بنده سراپاتقصیر وظیفه بازنشر اونو دارم و بابت این لطف الهی بینهایت شاکرم.

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

  گام (1) : انتخاب  یک شهید :

                                آلبوم شهدا رو باز کنید یا میتونید از عکس بالا کمک بگیرید. اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟

                                آفرین. درسته. این همون دوست شماست.

 

 

  گام (2) : عهد بستن با شهید :

                              یه جا که جلو چشمتون باشه بنویسید و امضاءکنید :

 با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقتم با او تا لحظه شهادتم خواهم موند و در مسیر رسیدن به خدا ازتذکرات او رو بر نمیگردونم.

  گام (3) : شناخت شهید :
                            
                                 تا میتونید از دوست شهیدتون اطلاعات جمع آوری کنید. ( عکس, متن, صوت, کلیپ, دستنوشته, وصیتنامه, خاطرات همرزمان, خاطرات همسر شهید, پوستر و ....)
بصورت خرید از فروشگاه و  دانلود از اینترنت.
 
 

 

  گام (4) : هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید :

  از همین الان هر کار خیر و ثوابی انجام میدید مثل ( نماز واجب و مستحبی, ادعیه, زیارات, صدقه, حتی درس خواندن برای رضایت خدا, روزه و خمس و زکات و ....) سریع در ابتدا یا انتهای آن به زبان بیاورید :

( خدایا طاعت من اگرچه ناقص است ولی یه نسخه از ثوابشو هدیه میکنم به روح دوست شهیدم )

طبق روایات نه تنها از ثواب شما کم نمیشه بلکه بابرکت تر هم خواهد شد !

     توجه : مطمئناً شهید با کمالات و رتبه ای که داره نیازی به ثواب ماها نداره. پس دلیل این گام چیه !؟؟

    جواب : شما با اینکار ارادت و خلوص نیت و علاقتون رو به شهید نشون میدید. یعنی به شهید میگید چیزی بهتر از ثواب اعمال یافت نکردم که تقدیم دوست کنم.

 

  گام (5) : درگیر کردن خود با شهید :

 سریعا همین الان عکس بک گراند گوشی موبایلتونو عوض کنین و عکس شهید رو بذارید.

از امروز همه پیامک ها و تماس هاتون توسط دوست شما بررسی میشه !

░ همینکارو برای دسکتاپ کامپیوتر هم انجام بدید.

 محل کارتون, کیف جیبی, داشبورد ماشین, هرجا میتونید یه عکس یا نشونه از شهیدتون بذارید.

  صبح بعد از سلام به امام عصر عجل الله، اولین نفر به دوست شهیدتون صبح بخیر بگید و شب هم آخرین شب بخیر...

▒ در طول روز تا میتونید با روح شهید حرف بزنید.

▒ مدام به او و خـــدای متعال فکـــــــر کنید و هرکار دیگری که صلاح میدونید.

 

   گام (6) : عدم گناه به احترام شهید ! :

                                خود شهید اسم این گام رو گذاشته : آخرین حجاب !

روح شهید تا این گام 5 بسیار بسیار از شما راضیه و تمایل شدیدی به شروع رابطه داره ولی !

 آیا در حضور دوست جدید معنوی و به این باصفایی میتوان گناه کرد !؟

 نگاه هامون, رابطمون با همکلاسی های نامحرم و اساتید نامحرم, چت با نامحرم, غیبت, دروغ, کاهل نمازی, کم فروشی, کم کاری در شغل, بداخلاقی در منزل و ..... 

                                                  جواب این سوال با خود شما....

  گام (7) : اولین پاسخ شهید :

                              کمی صبر و استقامت در گام 6 آنچنان شیرینی ای در این گام برای شما خواهد داشت که در گام بعدی انجام گناه براتون سخت تر از انجام ندادن اونه !

      ░ با توسل به دوست شهید و مصلحت خدا برخی نشانه ها را خواهید دید (ان شاء الله) : 

خواب دوست شهیدتون.        

انواع روزی های معنوی جدید !       

لذت عبادت و نمازهایی با حس و حال جدید !

دعوت به قبور شهدا و راهیان نور جنوب و غرب. 

دوستان معنوی جدید.    

پیامی, نشانه ای, گفتگویی و.....

  گام (8) : حفظ و ارتقاء رابطه تا شهادت :

 

گام های سختی را گذرانده اید. درسته ؟

      حال به مدد دوست شهید میتونید توسل به ائمه اطهار (سلام الله علیهم) را بصورتی جدید و شیرین تر پی بگیرید...

             و در نهایـــــت به خود خـــــــدا برسید... ( نسئل الله منازل الشهــــــداء)

مطمئنا با شیرینی ای که چشیده اید از این مسیر خارج نخواهید شد... اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

 

http://mirzabeigi.com/category/27/shahid_friend 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۱
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۸ ب.ظ

وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی


 "بسم الله الرحمن الرحیم" 

بی نام او هر کاری ابتر است

 

سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد . با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند.پدرش نماینده دوره اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید.ناصرالدین در شاخه جوانانحزب جمهوری مشغول فعالیت شدو در این مدت چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد .با سپری کردن دوره دبیرستان در دانشگاه امام صادق(ع) پذیرفته شد. خودش میگفت:من دانشگاه امام صادق(ع) را به دانشگاه امام حسین(ع) تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان مبارک آقا اباعبدالله(ع)  گرفتم.  از عملات بدر در جبهه حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در   ۲۱/۱۲/۱۳۶۵ به شهادت رسید. دستنوشته ها و وصیتنامه او بسیار عجیب است. 

بسم رب الشهدا والصدیقین

اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر در درگاه خداوندم .چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم . سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند .گویا نمی دانند که عشق گناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم . به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم وتو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری،فهمیدم در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام ، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای ، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم .ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام حال می فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی ، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی ، بنده را چه ، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آ ری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم ! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالا خره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام

وه چه خیال باطنی !! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود . مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی ، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم . آخرتو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من ل‍ئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم .کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی ، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود . من هنوز از لذت آن شراب مستم . اولین جرعه ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه های دیگر کردم . امّا این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی ، پیاله ام را شکستی ، هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم ، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست ، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم . ای عاشق من !! ای اله من !! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی ، پیاله ی خود را می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری.

امّا شهادت چیست ؟

آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد وبندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رُخ یار می شود ،آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد ؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد ، بسویدشمن حق می رود و ملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد،آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟  

شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست.   

(ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید . فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.)شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد ، شهید در این دنیا قبل از آینکه به خون بتپد ، شهید است .و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید ، بعد از وصل شان نیز نمی توانید درکشان کنید . شهید را شهید درک می کند.اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئینۀ زنگار گرفته ، چیزی را منکعس نمیکند که نمیکند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد شهیدان به حال شما غصه می خورند، و از این در عجیبند و حیرت می کنند که چرا به فکر خود نیستند . به خود آیید و زندان تن را بشکنید . قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید کهبرای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.

ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم                رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران !

پیرو امام باشید ، نه در حرف ، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید .اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پردۀ غیبت است ، ولی فقیه عصر خود را بشناسید ، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد .اسلام را از روحانیت مبارز واصیل فرا بگیرید نه از قلم وزبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می کنند . به عبارت دیگر تز جدائیِ دین از سیاست هستند و می گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد . ولی حالا بیایند و بروند و گوشۀ حوزه ها درس و بحث را ادامه دهند.این منحرفین را بشناسید ، و از صحنۀ انقلاب بدرشان کنید ، اینها همان هایی هستند که با نام های مختلف ،امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند . بهشتی را با تهمت ها و فحشا ترور شخصیت و سپس با کینۀ شیطانی ترور فیزیکی کردند . اینها همان هایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد ...

اینها دشمن روحانیت هستند . روحانیت را نمی خواهند و می خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند.آنان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را بدرد می آورند. فقه جدید می سازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند. با لباس وحدت ، تفریح وحدت می کنند . وحدت در چیست ؟ وحدت در پیروی از کلام امام است . امّا نمی توانم موارد متعددی را بر شمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده اند ! آن وقت این را تحکیم وحدت می گویند . مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید .جنگ با عوامل خارجی مسئلۀ سختی نیست . امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند .با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید . مسئلۀ دیگر اینکه در مصائب ومشکلات صبر کنید . «ان الله مع الصابرین» بهشت را به بها می دهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است ، بهای بهشت کالای عشق است ، یعنی خون،کربلا رفتن خون می خواهد،این کربلا دیدن بس ماجرا دارد . ماجرای کربلا ، ماجرای خون وقیام است .پیام را شما بدهید .خون از ما،

بدانید که،«ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیله ایم ، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد وخالص را از ناخالص جدا کند . پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید ، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت . به مستحبات اهمیّت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید . با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید ،مخصوصاً نافلۀ شب ، صبر را پیشۀ خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختی های بیشتری کشیده اند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن می خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از همۀ دوستان و آشنایان که حقی در گردن من دارند طلب حلالیّت می کنم . پدر و مادر و برادران و خواهرم ! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت ،بدانید همه ی با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است . خدا نکند کاری بکنید که اجر خود را ضایع سازید. شما از این به بعد خانوادۀ شهید هستید . طوری رفتار کنید که در شأن و منزلت شما باشد . بدانید به جای شهید ، خدا به خانۀ شهید می آید . بدانید که من از دانشگاه امام حسین علیه السلام فارغ التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم .کلاس ،کلاس عشق بود . درس، درس شهادت.تخته سیاه ، گسترۀ وسیع جبهه های حق علیه باطل ، گچ ها خون و قلم ها اسلحۀ مان بود .

والسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۸