ایستگاه بهشت

مطالب عقیدتی + دلنوشته
مشخصات بلاگ

وقتی انس با قرآن پیدا شد، مجال تدبر و تأمل و تفکر در معارفِ قرآن به دست خواهد آمد. قرآن را نمی‌شود سرسری خواند و گذشت؛ قرآن احتیاج دارد به تدبر، تکیه به روی هر کلمه‌ای از کلمات و هر ترکیبی از ترکیبها‌ی کلامی و لفظی. انسان هر چه بیشتر تدبر کند، تأمل کند، انس بیشری پیدا کند، بهره‌ی بیشتری خواهد برد؛ قرآن اینجوری است.
مقام معظم رهبری

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با موضوع «زن» ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ

کسی بیرون از قاب



 

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 

بر ناقه ای عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش، ناله می کرد و تازیانه می خورد. روضه خوان محله مان می گفت: «زینب ستم کش» و من در ذهنم، پیرزنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها ضجه کردن و صورتْ خراشیدن می داند؛ زنی که در اوج نبرد، مدام غش می کند و از حال می رود؛ کسی که بعد از عاشورا، چیزی فراتر از یک زن اسیر نیست؛ طنابی بر گردن، شانه هایی فروافتاده و موج اشک و آه بر چهره؛ اسیر؛ یک زن کاملاً معمولی؛ با تمام هویت زنانه اش که ناگهان در میان یک حادثه غیر معمولی قرار می گیرد!

آدم های معمولی با حوادثی هر چند غم بار و رقت بار محکومند که در تاریخ، فراموش شوند؛ همان طور که قهرمانان صفحه حوادث روزنامه ها، به سرعت از یاد می روند. این ذهنیت مفلوک از زنی اسیر، همراه کودکی من، مٌرد؛ آن چنان که باید! زینبی که در جوانی من ساقه کشید، زن دیگری بود؛ بی هیچ شباهت به اسیر تقدیرهای تلخ؛ موجودی با قابلیت های جاودانه ماندن!

••

عون و جعفر را روی دست گرفته، پیش می آید. دو خط خون، ردیف جا پاهای مرد را می پوشانند؛ خط خون دو فرزند. حسین علیه السلام پیش می آید و نگاهش به خیمه زنان است و منتظر که زینب علیهاالسلام به ناله بیرون بیاید؛ ولی صحرا بدجوری ساکت است. از تمام درزهای خیمه زنان، انگار سکوت می تراود؛ نه مویه ای... نه شیونی... نه گلایه ای...هیچ!

کجاست زن؟ کجاست عشق فرزند؟ کجاست مادر با تمام مهر و عاطفه اش؟ این فرزندان پاره پاره از آن اویند و هیچ صدایی نمی آید. زن، نمی گرید؛ نمی نالد. از خیمه بیرون نمی آید و نمی گذارد کسی بگرید؛ بنالد.

سکوت... سکوتی که حتی از جنس صبر نیست؛ از جنس خالص عشق است. دو قربانی او، دو نتیجه هستی او، آن قدر حقیرتر از تمام وسعت عشقند که حتی برای دیدنشان بیرون نمی آید. مبادا حسین علیه السلام... .

حس، حسی فراتر، گرم تر و زیباتر از مادر بودن و زن بودن است که در این لحظه، او در خویش فرو برده است. این برادر عجیب، آن قدر فراتر از دوست داشتن است که عشق مادرانه را راحت می شود پیش پایش سر برید. آه، فقط خدا می داند که این روزها چقدر ما به هویتی چنین، به روحی چنین، به عشقی که ما را از این مرز بندی تنگ برهاند، نیاز داریم. این روزها؛ این روزهای قحطی!

••

آدم ها پشت سر هم روی یک مدار ساده می چرخند؛ تکرار می شوند؛ دور می زنند؛ مردها مثل هم؛ زن ها مثل هم؛ با هویتی کاملاً تعریف شده؛ خط کشی شده، مصوب و قانونی. همه طبق ماهیت معلومشان رفتار می کنند؛

- «مرد است دیگر؛ حالا یک وقت هم از کوره در می رود؛ فحشی، کتکی... همه شان همینند...».

- «بالاخره مرد است؛ غریزه دارد؛ یک وقت هم دست از پا خطا می کند دیگر...».

- «زن است دیگر؛ اگر مدام پای آیینه نباشد و به خودش نرسد که اسمش زن نمی شود».

- «زن است دیگر؛ دلش نازک است؛ خب طاقت خون دیدن ندارد و زود گریه اش در می آید...».

- «زن است دیگر؛ عاطفه دارد؛ بچه اش را دوست دارد و نمی تواند ببیند...».

توجیه ها از بسیاری تکرار، منطق شده اند؛ همه پشت سر هم، روی مرز هویت خط کشی شده، راه می روند؛ نه پس و نه پیش. بردگی، اقتضای طبیعت!

یادش به خیر، قدیم ها دلمان می خواست قالب ها را بشکنیم؛ سیال شویم و بیرون بریزیم. از هر چه قالب و هر چه قاب، متنفر بودیم. می دانستیم که از یک تصویر ثابت، بیشتریم... برتریم؛ اما این روزها، این روزهای عجیب،. خودمان، خودمان را قاب می گیریم و می گذاریم سر طاقچه؛ «زن» و چه می پرستیم؛ تصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است.

بعضی هامان هم هنر می کنند و می گویند: «نه، ما نمی خواهیم این باشیم» و بعد از خودشان قاب دیگری می سازند؛ «مرد» - چه هنری - و هیچ کدام یادمان نمی آید که قرار بود... .

قحطی، قحطی دست هایی است که تصویر خودشان را می سازند. قحطی، دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم؛ نه که او به اقتضای طبیعت، ما را انتخاب کرده است. در این قحطی که زن، خودش را می پرستد؛ زن بودنش را می پرستد، زینب چه گم شده غریبی است... .

••

همه عزیزانش را سر بریده اند؛ تکه تکه کرده اند. سرهایشان را همراهشان آورده اند. کودکان کاروانش را تازیانه زده اند و خودش را. طبق خط کشی ها، الان زن باید غش کند. باید تا حد مرگ، بی تابی کند. باید از ترس و غم، بی کلام شده باشد؛

اما او ایستاده است؛ راست. در دربار یزید - جایی که نفس مردها می برد - و آهسته و بریده بریده، نه، بلکه با بلاغتی که تن تاریخ را می لرزاند، چنین فریاد می زند: «کد کیدک، واسع سعیک، ناصب جهدک، فو الله لاتمحوا ذکرنا و لاتمیت حینا....؛ هر حقه ای می خواهی بزن؛ تمام سعی ات را بکن؛ اما یقین داشته باش که نام ما را محو نمی کنی. آن که محو و نابود می شود، تو هستی».1

••

علامت سؤال رو به رویم ایستاده است؛ کدام اسیریم؛ ما یا زینب؟

 

---------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

1. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 135.

نویسنده : فاطمه شهیدی

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۳
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ

جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه

 

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 

امروز که اومدم و اون دوتا نظر دیشب رو دیدم، هم خنده ام گرفت و هم دلم به حال چنین آدمهایی سوخت ... متاسفانه توی کامنتهای خصوصی خیلی از این دست افاضات هست که من دیگه نخونده دیلیتشون میکنم ... اما خیلیها هستند که حقیقتا نمی تونند درک کنند که من چرا با توجه به تحصیلکرده بودنم قبول کرده ام که با افتخار، تمام وقتم رو برای خونه و زندگیم بذارم. به این یکی توجه کنید:

" ... از سبک نوشتن و اداره وبلاگت معلومه آدم خلاقی هستی. از اینهمه تسلطتت به ایات و احادیث و استفاده بجا و مناسب ازشون هم معلومه هوش و حافظت از حد نرمال بالاتره ... مومن و محجبه هم هستی و توی این نظام خرت میره ... مدرک دانشگاه تهران رو هم داری که همه جا روی دست میبرنش! ... هر جور حساب کنی برای آدمی مثل تو کار پیدا کردن مثل آب خوردنه. من نمیتونم بفهمم چرا خودت رو اسیر خونه کرده ای؟ ... من اگه جای تو بودم پادشاهی میکردم برای خودم، همسرداری سیخی چنده؟! ... اون مال زنهای دوره قجره که مجبور بودن نونشونو از دست شوهرشون بگیرن. نه مال زن قرن 21 که خودش یه پا مرده! ...

... به خدا من مزاحم نیستم. فقط دوست دارم بدونم چرا این کار رو میکنی؟ اگه دلیلت قانع کننده باشه قول میدم کارم رو ول کنم و بچسبم به خونه و زندگیم و همسرداریم ... فقط خواهش میکنم جوابم رو بده ... شاید این سوال خیلیها باشه و تو بتونی بهشون کمک کنی ... "

فکر میکنم حالا وقتشه که دلیل اصلی توی خونه موندنم رو بگم. شاید به درد کسانیکه که حقیقتاً دنبال حقیقتند بخوره و مثل من تکلیفشون رو روشن کنه:

دیگه فکر کنم همه تون بدونید که من هم تا چند ماه قبل علیرغم توی خونه بودن، به این کار اعتقادی نداشتم و صرفاً به خاطر اینکه همسرجان دوست نداشت بیرون کار کنم، سر کار نمیرفتم. اما این که دقیقاً چی شد که نظرم عوض شد و این نگاه جهادی رو به ماجرا پیدا کردم رو تا حالا براتون نگفته بودم ...

اواخر دی ماه بود. در ادامه تحقیقات برای کتابم، رسیدم به جنگ احد ... فکر کنم همه تون بدونید که جنگ احد تنها غزوه در صدر اسلام هست که مسلمانها توش شکست خوردند. اونهم یک شکست خییییلی فجیع! ... اما عجیب اینجاست که مسلمانها اولش با وجود تمام سختیها و کم بودن نیرو و تجهیزاتشون، بر مشرکین پیروز شدند. و درست وقتی پیروزیشون حتمی بود و مشرکین داشتند فرار میکردند و وقت تقسیم غنایم بود، ضربه نابود کننده به اونها وارد شد. میدونین از کجا؟

پشت میدان جنگ یه تپه بود به نام تپه احد. این تپه موقعیت استراتژیکی داشت و دست هرکس می افتاد میتونست به میدان جنگ مسلط بشه. اول اون تپه دست مسلمانها بود. پیامبر با درایت آسمانیشون این نکته رو فهمیدند و 50 نفر از نیروهای زبده رو مامور مراقبت از این تپه کردند و گفتند:

شما باید همینجا بمونید و از این تپه مراقبت کنید. جهاد شما در میدان نبرد نیست، بلکه اینه که هر طور شده نذارید این تپه به دست دشمن بیفته. برای همین هر اتفاقی که برای ما افتاد، چه پیروز بشیم و چه شکست بخوریم و حتی اگه همه مون کشته بشیم، شما باید از جاتون تکون نخورید و این تپه رو حفظ کنید. فهمیدید؟

همه گفتن: بععععله یا رسول الله. شما از ما جون بخواین! برین خیالتون راحت باشه که ما همینجا هستیم و مثل تخم چشممون از این تپه مراقبت میکنیم! ... اما افسوس که این فقط در حد حرف بود. وقتی مسلمانها پیروز شدند و مشرکین فرار کردند، وقت تقسیم غنایم شد. اونها از دور میدیدند که همه داشتن تند و تند سهمشون رو از غنائم برمیداشتند و سر اینها بی کلاه مونده بود ... و این شد که دهنها آب افتاد و زمزمه ها شروع شد:

_ این دیگه چه جور جهادیه که ما باید اینجا وایسیم و بقیه برن وسط میدون و حالش رو ببرن؟ ... پس سهم ما چی میشه؟ مگه ما مسلمون نیستیم؟ ... حتی شاید بعضیها گفتن: بریم بابا، کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! ;0)  ... و این شد که بیشترشون ول کردن و رفتن دنبال مال دنیا و فقط فرمانده شون موند با چند نفر معدود که گفتن: پیامبر اینجا رو به ما سپردن. پس از اینجا تکون نمیخوریم، تا وقتیکه خودشون بیان و بگن دیگه کافیه!

اینجا بود که یکی از فرماندهان مشرکین به نام خالد بن ولید - که از همون اول از دور حواسش به این تپه بود - از فرصت استفاده کرد و با نیروهاش حمله کرد و اون چند نفری که مونده بودند رو به شهادت رسوند و تپه رو تصرف کرد. و بعد اون سپاه تازه نفس از پشت سر به مسلمانهای از همه جا بیخبر که داشتند بغل بغل غنیمت جمع میکردند، حمله کردند ...

و این شد سرآغاز شکست تاریخی مسلمانها و شهادت حضرت حمزه ... و تا یک قدمی شهادت پیش رفتن پیامبر مهربانیها، طوری که دندان مبارکشون شکست ... و بیش از 90 زخم برداشتن حضرت امیر و کلی ماجرای دلخراش دیگه.

همه ش به خاطر اینکه چند نفر فکر کردند عقلشون بهتر از پیامبری میرسه، که با آسمانها در ارتباطه و از حقیقت هر چیز آگاهه ... پیامبری که خداوند به صراحت در وصفشون گفته: و ما ینطق عن الهوی . ان هو الا وحی یوحی و او هیچ سخنی را از روی میل و سلیقه خودش نمیگوید، و تمام سخنانش وحی الهیست که بر قلبش الهام میگردد ...

چند لحظه چشمهام رو بستم و در دلم گفتم: عجب آدمای پستی بودن! آخه مگه ممکنه آدم از زبون پیامبرش بشنوه که شما جهادت اینه که همینجا بایستی و هر اتفاقی افتاد از جات جم نخوری، بعد به همین سادگی مطابق نظر خودش عمل بکنه، و د برو که رفتی؟!

تا چند روز ذهنم درگیر این ماجرا بود و هرچی بد و بیراه بلد بودم از ورای تاریخ نثارشون میکردم و خیالم راحت بود که اگه من جای اونها بودم جزو همونهایی میشدم که موندن و به جهادشون وفادار موندن.

در همین خیال خوش بودم که یک روز وقتی داشتم به خودم و زندگیم فکر میکردم، ناگهان همه چیز مثل تکه های پازل سر جای خودش قرار گرفت و تمام هارت و پورتهام رو باطل کرد. چی؟ یه جمله خییییلی معروف که هرکدوممون هزار بار شنیدیمش :

اینکه یادم اومد که پیامبر به من بعنوان یک زن مسلمان فرموده اند: " جهاد المرء حسن التبعل "  جهاد زن خوب همسرداری کردن است ... یعنی گفتن:

ای خانم ! شما از طرف من مامور این بخش از دنیای اسلامی. تپه احد شما این خونه و زندگی شماست و این همسرجان که باید به بهترین نحو براش همسری کنی ... تپه احد شما قلب همسرته که باید مراقب باشی همیشه فقط و فقط در تصرف عشق الهیش به تو باشه و کاری کنی که هیچ جا و هیچ کس رو به بودن توی این خونه و در کنار تو ترجیح نده ...

سرت رو بالا بگیر و با افتخار برای انجام این ماموریت مهم تلاش کن. چون اگه موفق بشی، این خونه به یک دژ نفوذ ناپذیر تبدیل میشه که من دیگه خیالم راحته که دشمن از طریق آدمهای این خونه، کاری از پیش نمی بره ...

و حالا من با تمام هوشم، با تمام خلاقیتم، با مدرک دانشگاه تهرانم و با هر نعمتی که خدا بهم داده، ایستاده ام و با افتخار از تپه احد زیبایی که پیامبرم به من سپرده اند، مراقبت میکنم ... و افتخار میکنم که تمام تمرکزم و توانم رو در خدمت اجرای ماموریتی گذاشته ام که از لبان مبارکشون خطاب به شخص من صادر شده ... و عاجزانه از خدا میخوام که اونقدر دنیا دوست نباشم، که به طمع جمع مال و عنوان و مدارج بالای علمی محل ماموریتم رو ترک کنم ...

****

حقیقت اینه که اگه افق دیدمون رو یک کم بالاتر بیایم، می بینیم که هرکدوم از خانه های دنیای اسلام یک تپه احده، و یک موقعیت استراتژیک. که اگه درست حفظ بشه و دشمن نتونه بهش نفوذ کنه شکست دادن اسلام محاله.

چون توی اون خونه انسانهای متعادل و از همه لحاظ تامین شده ای بار میان که دیگه نقطه ضعفی ندارند که دشمن بتونه با کمک اون کارش رو پیش ببره ... و در فضای شاد و آرامش بخش اون خونه ها، بچه های نرمال و به دور از عقده های روانی بار میان که به نوبه خودشون آینده اسلام رو تضمین میکنند ...

و مراقبت از این نقاط استراتژیک به عهده موجود توانائیه به نام زن، که خدا از قبل تمام سلاحهایی که برای این عملیات مهم نیاز داره رو در وجودش جاسازی کرده : توانایی محبت، توانایی دلبری از مرد، توانایی مدیریت هم زمان چند کار، توانایی گذشت و بخشیدن، هوش زنانه برای حس کردن انواع خطرهایی که ممکنه امنیت این مکان رو تهدید کنه ...

اما الان توی جامعه چی میبینیم؟ من اصلاً به اون قشر از خانومها که اصلاً مقوله ای به نام دین براشون محلی از اعراب نداره کاری ندارم. اونها کلاً تفکراتشون و ارزشهاشون رو از جای دیگه ای میگیرن و مسلماً فرمایش پیامبر براشون ارزشی نداره ...

مخاطب من خیل خانمهای به ظاهر مسلمان و محجبه ای هستند که به طمع جمع غنیمت – بخونید کسب درآمد و موقعیت شغلی و حتی خدمت به اسلام و مسلمین و نشان دادن نقش اجتماعی زن مسلمان – تپه احدشون رو رها کرده اند و اون رو دودستی تقدیم دشمن کرده اند. و بعد مینالن که چرا همسرمون همه ش پای ماهواره ست، چرا سر و گوشش میجنبه؟، چرا بچه هام با ایمان نیستن و همه ش سرشون رو با چت و دوستیهای گناه آلود گرم میکنن، چرا در زندگیمون ارامش نیست؟، چرا هر چی میدوم به اونچه که میخوام نمیرسم؟ ... چرا ... چرا ... چرا ... ( اون خانوم قدسی توی سریال میوه ممنوعه که یادتون هست. )

خوب دوست عزیز، وقتی شما به همین سادگی حرف پیامبرت رو – که اونهمه ادعا داری که دوستش داری و داری به دینش عمل میکنی - هر روز صبح زیر پات له میکنی و میری سر کار، توقع داری چه برکتی توی زندگیت جاری بشه؟ ... خودت که یه آدم عادی هستی تحمل داری کسی به چیزی که ازش خواسته ای اینطور بی توجهی کنه؟

خداوند می فرماید: بل الانسان علی نفسه بصیره. ولو القی معاذیره  ... بلکه انسان خودش بهتر از هر کس دیگر از اعماق وجود خود آگاه است. حتی اگر به ظاهر برای توجیه خود عذر و بهانه هایی بیاورد ...

من نمیخوام حکم کلی صادر کنم و بگم هیچ زنی نباید فعالیت خارج از خونه داشته باشه ... اصلاً خودم رو در این حد نمیدونم ... فقط این رو میدونم که هرکس خودش بهتر از همه به نفس خودش اشراف داره و میدونه که چند مرده حلاجه. اگه کسی می بینه بین خودش و خدای خودش سربلنده که کار کردنش در بیرون خونه هیییییییچ لطمه ای به جهاد مقدسش وارد نمیکنه، خوش به سعادتش. بره و از هر دوتاش لذت ببره ... اما من خودم دیدم نمیتونم همزمان هم به کار بیرونم برسم و هم ماموریتی که پیامبرم به عهده گذاشتند رو ، اونطور که شان مطلب هست، درست انجام بدم.

برای همین با افتخار، بجای اینکه برم دنبال جمع غنیمت دنیا، تمام هم و غمم رو روی اجرای امر وجود نازنینی گذاشته ام که نور اصلی خلقته ... بله من همه کار میکنم تا بهشون نشون بدم پیامشون رو از ورای 14 قرن شنیده ام و دارم بهش عمل میکنم ... دیگران هم هر طور خودشون تشخیص میدن درستته عمل کنند ... وعده ما کنار حوض کوثر ...

این دنیا با تمام سختیهاش دیر یا زود تموم میشه ... اما من در میان تمام کارها و تلاشهام امیدم به اینه که در اون روز هولناک که هیچکس از خشم خدا در امان نیست، اون پیامبر مهربانیها با محبت به من خواهند نگریست، و به من خواهند گفت: آفرین دخترم! ماموریتت رو به نحو احسن انجام دادی. من از شما راضیم  و بنابراین خدا  هم از شما  راضیست. حالا نوبت من هست که به قولم عمل کنم. بفرما و از هر دری که دوست داری به بهشت وارد شو!* ...

  *پیامبر (ص) فرموده اند:

 اگر زن نماز پنج وقت را به درستی بخواند، و ماه رمضان روزه بگیرد، و عفت و پاکدامنی را رعایت کند، و از شوهرش اطاعت نماید، و ولایت علی بن ابیطالب را در دل داشته باشد، در روز قیامت به او گفته می شود: از هر کدام از دروازه های بهشت که می خواهی، وارد شو!

و در جای دیگر فرموده اند:

هر زنی که هفت روز خدمت شوهرش را انجام بدهد خداوند هفت در از درهای آتش را بر او می بندد و درهای هشت گانه بهشت را بر او می گشاید که از هر در بخواهد وارد شود ...

 

 بر گرفته از وبلاگ " تو فقط لیلی باش"

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۳
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

زن که باشی ...

"بسم الله الرحمن الرحیم"

بی نام او هر کاری ابتر است

 


زن که باشی...
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻋﺎﻗﺒﺖﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ... ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ، انار دلت میان دستانش دانه می شود وتلاطم بی قراریت به ساحل وجود مردانه اش می آساید.  ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ؛ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ،  ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ، دوست داری  ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮﯼ، ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺪﻫﯽ و گاه مشتاق و حریص ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ بو کنی ﺷﺎﯾﺪ ﻋﻄﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ، ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ظریف ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩﺑﺎﺷﺪ.

مادر که باشی ...
 
گاهی سخت ،گاه نرم،گاه آتش و گاه آب میشوی. شیره جانت را که به نهال جانش می ریزی و لحظه لحظه قدکشیدن و بارور شدنش را به تماشا می نشینی، دیگر گلخند لبانش را به همه دنیا نمی دهی. مادر که باشی، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﻣﯿﺸﻮﯼ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪﻣﯿﺸﻮﯼ.

خواهر که باشی... 
 
آرامه دلت ،بلندبالای قامت برادر می شود و غم نشسته بر پیشانی اش قرار از کفت می رباید ،آن وقت است که هرچه داری و نداری را کف دست میگیری و دستهایت را رو به آسمان بلند میکنی و فقط میگویی خدایا برادرم. مدام دلت شور میزند، دلواپسی های خواهرانه ات تمامی ندارد انگار

 اما چه زن باشی،چه مادر و چه خواهر ...
کافی است بند دلت را به سپیدی گیسوان عقیله در شب یازدهم گره داده باشی،و روح جانت را به چادر خاکی اش سپرده باشی،کافی است تاویل آیه های صبر را میان کوفه وشام به نظاره نشسته باشی .کافی است همه آن صحنه‌های عطش و آتش و خون و تل و قتلگاه را دست در دستش از مقابل دیدگان گذرانده باشی، تمام منازل وادی النّخله، موصل، عین الورده، رقّه، جوسق، دعوات، حلب، قنّسرین، معرّه النّعمان، شیزر، سیبور، حماه، حمص، بعلبک را پا به پایش گریسته باشی، توی منزل «جبل جوشن» که بانویی از بانوان حرم به تازیانه خبیثی، کودکش سقط شد، توی منزل «عسقلان» که کودکی از مرکب به زیر دست و پای ستوران افتاد و پرنده جانش میهمان سفره صدیقه طاهره(ع) شد، منزل «اندرین» که بزم شراب و طرب، آتش به جان دختران حریم طهارت انداخت؟را پابه پایش زار زده باشی. نهیب «یا اشباه‌الرّجال»و ،فریادِ «یا اهل الختل و الغَدرش در کوفه  را شنیده باشی،کافی است  میان آن همه هلهله و پایکوبی،جماعت شرور به تماشا آمده، آن همه چشم‌های خیره وناپاک ، به همراه بانوان و کودکان حرم  آن هنگام که چوب خیزران بر لب و دندان‌های حسین(ع)نشست بارها صورت خراشیده باشی وسر به کجاوه محمل کوبیده باشی،شیون کرده باشی وبارها از خدایت خواسته باشی که ای کاش هزاران بار همسر و پدر و برادر و فرزندت وهمه عزیزانت را فدای این خانواده کرده بودی تا اندکی از هرم آتش قلوبشان کم کنی،ای کاش بارها وبارها تازیانه های ستم به جای بانوان وکودکان حرم بر بدن تو  نشسته بود.

کافی است آن همه جلال و شکوه و عزت را آن هم حین اسارت دیده باشی وبارها وبارها  فریاد حیدری ما رایتُ ‌الّا جمیلاً زینب (ع)را  به گوش جان شنیده باشی ...

که وقتی پاره های پیکر حاج رضوان و بدن اربا اربای  جهاد را به شما برگردانند، زینب وار بگویید اللهمّ تقبل منّا هذا القربان هنیئا لکم .   

 همسر عماد مغنیه.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۳
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

زن ..... مهمترین سنگری که باید فتح شود!!

"بسم الله الرحمن الرحیم"

 

بی نام او هر کاری ابتر است

 

سالها به این می اندیشیدم که مهمترین شرط ظهور چیست؟

و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم تربیت نسل و کادر سازی!

عزیزان امام علی (ع) 25 سال خانه نشین شد چون سرباز نداشت

ببینید اوضاع چقدر فاجعه بار بود که تنها کسی که برای دفاع از امام زمان خود و حریم ولایت قیام کرد فقط و فقط خانم فاطمه زهرا (س) بود واین یعنی اینکه برای دفاع از حریم ولایت دشمن تا آخرین سنگر دفاعی جلو آمده است چون هیچ لایه دفاعی دیگری وجود نداشت! چون نسلی تربیت نشده بود .

 

مولی علی 25 سال کادر سازی کردند تا توانستند به حکومت برسند و شگفت اینکه دشمن نیز این را می دانست فلذا در جنگ جمل 1000 نفر از یاران اصلی امام ترور شدند همانان که رابط های امام با مردم بودند و اینگونه شد که در جنگ صفین اوضاع اندکی برهم می ریزد و هسته های ابتدایی خوارج شکل می گیرد تا جایی که برای پایان دادن جنگ (در جریان بر نیزه رفتن قرآنخیمه امام محاصره می شود (دقیقا همان اتفاقی که بیست و اندی سال پیش افتاد و خانه امام محاصره شد) و اینجا نیز حسن و حسین (علیهماالسلامو جوانان بنی هاشم ، حفاظت از امام را برعهده گرفتند و اگر مالک اشتر از ادامه جنگ منصرف نمی شد جنگ بین متحصنین و یاران امام حتمی می نمود.

در جریان عاشورا نیز نبود یاران وفادار و بصیر سبب می شود خانواده امام و بهترین یارانشان (آخرین سنگر دفاعی) یعنی همان کسانی که می بایست معارف الهی را گسترش می دادند برای حفاظت از حریم ولایت به میدان بیایند و همگی به خاک و خون کشیده شوند.

مصادیق مذکور آنچنان که دیدید اهمیت کادر سازی برای دفاع از حریم ولایت و امامت را می رساند . به نظر شما 300 تا 400 هزار شهیدی که برای دفاع از حریم تشیع در هشت سال دفاع مقدس سینه سپر کردند نتیجه چند سال کادر سازی و تربیت نیروی انسانی است؟

آری عزیزان حداقل 1000 سال کار فرهنگی صورت گرفت تا نتیجتا در یک شبکه هرمی و زنجیره ای چند صد هزار نیروی انسانی الهی تربیت شوند و دشمن با براه انداختن جنگ فیزیکی از پاسداران حریم تشیع قربانی گرفت چراکه در جنگ، کیفی ترین ،شریف ترین و باغیرت ترین نیروهای نظام جلو رفتند تا مبادا دست دشمن به قلب حریم تشیع یعنی امام خمینی برسد.

برادران و خواهرانم مهمترین عنصر در کادرسازی و تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای زنان بر عهده دارند و مادران کلید راز ظهورند.

افسوس که زنان ما از اهمیت ماهوی و موجودیت شریف خود خبر ندارند و شگفتا که بر اهمیت چنین گوهری واقف نیستند.

 

بی پرده بگویم اگر حزب شیطان بخواهد جلو انقراض خود (ظهور امام) را بگیرد اولین لایه ای که هدف قرار   می دهد زنان هستند چراکه به خاطر عنایت الهی که به ایشان ارزانی شده کمتر (همچون مردان) آلوده به جنایات بشری شده و چون استعداد عجیبی در صبوری و شکیبایی ، محبت ، خلاقیت (بخوانید اصلی ترین عناصر تربیت نسل) دارند جامعه هدف دشمن محسوب می شوند.

اگر زنان جامعه ای از قدرت تحلیل و تجزیه درست اتفاقات بر آیند و با تکیه بر نجابت و حیای ذاتی که هر دو از موهبت های الهی است در مسیر صحیح حرکت نمایند جریان ظهور را چنان تسریع می کنند که ابدا چنین کاری از مردان بر نمی آید.

فراموش نکنید مردان کوفه سر امام زمان خود را بریدند و این زنان ایشان بودند که پیکرهای مقدس شهدا را به خاک سپردند ، یزید(لعنت الله علیه) بر علیه امام حسین (علیه السلام)شورید و همسرش اولین مجلس ختم را برای امام برگزار کرد، خولی(لعنت الله علیه) برای جایزه ، سر مبارک امام را به غنیمت برد و همسرش او را به دادگاه منتقمان معرفی نمود.

اینجاست که اهمیت نقش زن بر ما آشکار می گردد موضوعی حیاتی که متاسفانه مغفول واقع شده و برخی دختران (بخوانید زنان آینده) هدف خود را گم کرده اند و امان از نسلی که چنین زنانی (دختران هرزه و غفلت زده و غرق در تجملات و رویاهای واهی) بخواهند تربیت کنند، حالا دیگر چنین قومی هرگز ظهور را درک نخواهد کرد و روز به روز در ورطه نابودی فرو خواهد رفت.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت ابن الحسن  (عجل الله تعالی فرجه الشریف)که صد البته نزدیک است.

 

 برگرفته از وبلاگ استاد علی اکبر رائفی پور

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۹